پاسخ مثل نویسی (جایی که نمک خوردی ، نمکدان مشکن) صفحه 122 نگارش دهم
پاسخ مثل نویسی صفحه 122 نگارش دهم (جایی که نمک خوردی ، نمکدان مشکن)
گسترش و بازآفرینی جایی که نمک خوردی ، نمکدان مشکن
کتاب: صفحه 122 نگارش دهم
ضرب المثل : جایی که نمک خوردی ، نمکدان مشکن
باز نویسی ضرب المثل (شماره 1) :
مقدمه : قدر خوبی هایی که افرادی را که در زمان مشکلات و سختی ها به ما یاری دادند و ما را کمک کردن بدانید به خاطر اینکه این افراد همان افرادی
هستند که در زمانی که شما در درد و رنج بوده اید به شما یاری رساندند. دقیقا زمانی که به غیر از آنها هیچ کسی دیگری به شما اهمیت نمیداد.
بدنه : در خیابان های یک شهر دور افتاده مردی تشنه و گرسنه راه میرفت و از بدی روزگار می نالید. یک مرد دیگری که صدای مرد فقیر را شنید و وضع لباس
و پوشش آن مرد را دید بسیار اندوهگین و ناراحت شد. به پیش آن مرد فقیر رفت و او را به خانه اش دعوت کرد تا اندک غذایی که دارد با پیرمرد فقیر شریک
شوند تا شاید کمی غم مرد فقیر التیام یابد. مرد فقیر بسیار خوشحال و شادمان شد و به سمت خانه آن مرد رفتند و زن خانه هر چه که در خانه داشتند روی
سفره گذاشته و مرد فقیر خورد و سیر شد پس از اینکه مرد غذا را خورد از آنها بسیار تشکر کرد و با لباس جدیدی که به او داده شد از خانه خارج شد. زمان
های زیادی از این ماجرا گذشت و مرد فقیر راه خود را گم کرده و به دزدی از منازل پرداخت در یکی از دزدی هایی که در حال انجام دادن آن بود متوجه شد که
قبلا در این خانه حضور داشته است و نان صاحبخانه این منزل را خورده است. حواسش پرت شد و به یاد روزی افتاد که صاحب خانه او را با غذاهای بسیار
پذیرایی کرده بود و در این فکر بود که دستش به نمک دانی که در آنجا قرار داشت خورد و نمکدان شکست صاحبخانه از خواب بیدار شد و این مرد فقیر را در
حین دزدی دید و مرد فقیر بسیار ناراحت شد صاحب خانه رو به مرد فقیر کرد و گفت : در خانه من نان و نمک خوردهای ولی الان نمکدان خانه را شکستی آنجا
بود که دیگر پشیمانی هیچ سودی نداشت و اتفاقی که نباید می افتاد افتاد.
نتیجه: این ضرب المثل برای این امر ساخته شده است که در ذهن مردم بماند که جواب خوبی را با بدی نمیدهند جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن.
باز نویسی ضرب المثل (شماره 2) :
مقدمه: مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند . او بیشتر وقت ها دیر
به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند.
بدنه: هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست. تنها هم
سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفتگر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز
دست نیافتنی می نمود .
یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند، او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به
خانه رسید . وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .
دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :
چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره .
نتیجه: آری این حکایت فرزندان ناسپاسی است که نمک می خورند و نمکدان می شکنند …
باز نویسی ضرب المثل (شماره 3) :
مقدمه: او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند:
چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لا یموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا
آخر عمر برایمان بس باشد.
بدنه: البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول
کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و…بود. آنها تا مى توانستند از انواع و
اقسام طلا جات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب
چراغ است ، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب
دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام
زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى
و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و…
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز
خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته
هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه
الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و…
بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با
خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟…
ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم . در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند
نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم .
نتیجه: این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه
مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى . سلطان پرسید: چرا
آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى
سلطان گفت . سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید
در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى ، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
مطلب خوبی بود
چقد خوبین شما
عالی از سایت عالیتون
خییلی عالیع 😍😍😍😍
متشکرم
عالی است وامیدوارم بهتر شود
فوق العاده هستید سپاس بیکران
سپاس گزارم.خدا قوت
با اجازتون بازنشر شد
اجرکم عندالله,شکرأ کثیرا.
شادکام و سلامت باشید
این موضوع یکی از موضوعات موردعلاقه منه
خوبه
میشه مطلب رو توی وبلاگ خودم بزارم؟
بي شك بهترينين❤️❤️
دستخوش
خیلی خوبند ممنون
عالیه میتونست بهتر باشه
مرسیییییی
دمتون گرم عالی بود
این مطلب حرف نداشت
خیلیییی مفید بود،ممنون
چرا اینقد کم؟
ایول بهتون:) خیلی خوب بود
بازم به دادمون رسیدید ممنون دوستون داریم❤
سپاس 🌹🍃
ممنون بابت کار ارزشمندتون
ممنون بابت زحماتتون واقعا اطلاعات ارزشمندی هستن وبرای شب امتحان بسیار عالی ومارو باسوالات مهم اشنا میکنن
فقط میتونم بگم عالی ممنون از tafrihicenter
مطلبتون بسیار مفید بود
واقعا ارزش وقت گذاشتن داشت
مطالب بی نظیر بود
so nice
مرسی از لطفا شما زحمت کشیدن
سایتتون واقعا عالیه
کانال تلگرامی هم دارید ؟
اکانت اینستا هم دارید؟
ممنون خسته نباشید
عالی بود دستتون درد نکنه
منابع این مطلب کجاست؟
عاااااااااااالی بود
خیلی خوبه ممنون از مدیر سایت تفریحی سنتر
سلام عالی بود
عالیه براتون آرزوی سربلندی میکنم موفق باشید
بسیار عالی بود. با سپاس فراوان..
مطلب خوبی بود همکار گرامی
خیلی ممنون🌹
خوب بود تقریبا
aaaaliii bood
چه سایت قشنگی دارین
خیلی خوشحالم که هستین
سلام عالی است تشکر